-
پناه
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 13:11
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 14:31
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 13:46
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 13:30
-
سکوته تنها
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 13:16
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 13:11
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 10:23
عصر بارانی چه سنگین گذشت عصر بارانی ام گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را وامروز دوباره شکست تکه ای از شکسته های قلبم درآن گوشه ی پاییزی گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود تا حرفهایم در بستری از بغض بخوابند کاش گفته بودم... کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی که قلبم ستایشت می کرد دریغ از گوشه چشمی که همان، بت شکنم کرد...
-
وقت رفتن
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 12:15
وقت رفتن، تو چشماش نگاه نکردم آسمون چشماشو ابری نکردم با یه قلب پاره پاره، برمی گشتم از دیارش به یاد اون گُل سرخی که می داد به دست یارش قلب من براش می تپید، اون ولی چیزی نمی گفت توی قلب ساده ی من، باز گُل عاشقی می شکفت توی دنیایی که داره، آسمون پر از ستاره اس من ولی دنیایی دارم، که شباش فقط خاطره اس خاطراتی پُرِاز...